آب جمال جمله به جوی تو می رود
آب جمال جمله به جوی تو می رود
خورشید در جنیبت روی تو می رود
خورشید در جنیبت روی تو می رود
ای در رکاب زلف تو صد جان پیاده بیش
ای در رکاب زلف تو صد جان پیاده بیش
دل در رکاب روی نکوی تو می رود
دل در رکاب روی نکوی تو می رود
هر روز هست بر سر کوی اجل دو عید
هر روز هست بر سر کوی اجل دو عید
دردا از آنکه بر سر کوی تو می رود
دردا از آنکه بر سر کوی تو می رود
هر دم هزار خرمن جان بیش می برد
هر دم هزار خرمن جان بیش می برد
بادی که در حمایت بوی تو می رود
بادی که در حمایت بوی تو می رود
جان خواهیم به بوسه و باز ایستی ز قول
جان خواهیم به بوسه و باز ایستی ز قول
چون کاین مضایقت همه سوی تو می رود
چون کاین مضایقت همه سوی تو می رود
در خاک می نجویم جور زمانه را
در خاک می نجویم جور زمانه را
با آنکه در زمانه ز خوی تو می رود
با آنکه در زمانه ز خوی تو می رود
رنگی نماند انوری اندر رکوی وصل
رنگی نماند انوری اندر رکوی وصل
وین رنگ هم ز جنس رکوی تو می رود
وین رنگ هم ز جنس رکوی تو می رود